Tuesday, August 18, 2009

دريوزگي

حيف دلم باز به بيهوده رفت

باز همو دست و دل آلوده رفت
يار وفادار سرکوزه رفت
پاي دلش باز به دريوزه رفت
ياروفادار بگو خوار شو
دير زمانست ولي يار شو

اين طلب از دست بدادم ولي

جرات پاياب به يکروزه رفت

درد کشان، شاد شود اين بشر

عدل همان به که بدين گونه رفت

چون خبرش نيز به اين بار بود

باز همو قاضي و هم شحنه رفت

ياري از آن سو نشد اندر شباب

روز و شبم، عمر چه آلوده رفت

وقت به سر آمد و دولت به خواب

درد نوک انگشت صد اندازه رفت

No comments:

Post a Comment

دیوار نویس