Tuesday, August 18, 2009

حريف شبهاي بعد

بيا امشب هم بيا همان جايي که هميشه کام ميدادي. چراغ هم نياور. هيچ انساني قرار نيست بيايد. بيا با همان دست هميشگي. چند شب ديگر دوهزار وپانصد و سي پنج باري را که قرار گذاشتي با خودت که اگر شش در شدي نيايي به پايان ميرسد. با همه توانت بازي کن بلکه اين اتفاق ديرتر شود. براي همين روزهايت دارم فکري ميکنم. از جنس اينکه بازي گوشيهايت براي بودن زير يک سقف نبوده متاسفم. براي اينکه فکر ميکردي،‌ ته حرفهايت ديد ميزدي که در آينده که دردت گرفت کسي سر زاييدنت نباشد. چه فکر کودکانه‌اي. جدي نرخ روزانه انباشتن دوستي‌ها را هم درنظر بگيري اين قدر کم است ؟

دريوزگي

حيف دلم باز به بيهوده رفت

باز همو دست و دل آلوده رفت
يار وفادار سرکوزه رفت
پاي دلش باز به دريوزه رفت
ياروفادار بگو خوار شو
دير زمانست ولي يار شو

اين طلب از دست بدادم ولي

جرات پاياب به يکروزه رفت

درد کشان، شاد شود اين بشر

عدل همان به که بدين گونه رفت

چون خبرش نيز به اين بار بود

باز همو قاضي و هم شحنه رفت

ياري از آن سو نشد اندر شباب

روز و شبم، عمر چه آلوده رفت

وقت به سر آمد و دولت به خواب

درد نوک انگشت صد اندازه رفت