بيا امشب هم بيا همان جايي که هميشه کام ميدادي. چراغ هم نياور. هيچ انساني قرار نيست بيايد. بيا با همان دست هميشگي. چند شب ديگر دوهزار وپانصد و سي پنج باري را که قرار گذاشتي با خودت که اگر شش در شدي نيايي به پايان ميرسد. با همه توانت بازي کن بلکه اين اتفاق ديرتر شود. براي همين روزهايت دارم فکري ميکنم. از جنس اينکه بازي گوشيهايت براي بودن زير يک سقف نبوده متاسفم. براي اينکه فکر ميکردي، ته حرفهايت ديد ميزدي که در آينده که دردت گرفت کسي سر زاييدنت نباشد. چه فکر کودکانهاي. جدي نرخ روزانه انباشتن دوستيها را هم درنظر بگيري اين قدر کم است ؟
ذغال خوب،رفيق بد، ديوار مفت. سلام ديوار روبرو! اميدوارم روزي نباشي و بين ما و آنها آشتي شود انها که خیلی غرب هستند و ما که اینجا زیست میکنیم...
Tuesday, August 18, 2009
دريوزگي
حيف دلم باز به بيهوده رفت
باز همو دست و دل آلوده رفت
يار وفادار سرکوزه رفت
پاي دلش باز به دريوزه رفت
ياروفادار بگو خوار شو
دير زمانست ولي يار شو
اين طلب از دست بدادم ولي
جرات پاياب به يکروزه رفت
درد کشان، شاد شود اين بشر
عدل همان به که بدين گونه رفت
چون خبرش نيز به اين بار بود
باز همو قاضي و هم شحنه رفت
ياري از آن سو نشد اندر شباب
روز و شبم، عمر چه آلوده رفت
وقت به سر آمد و دولت به خواب
درد نوک انگشت صد اندازه رفت
Thursday, May 14, 2009
اند زندگي اين دنياي ما
کاش چيزهايي رو مثل صفرهاي اسکناس از دفتر ادبيات روزمره کاريمون حذف ميکرديم. روندهاي انگيزشي و راهکارهاي اجرايي و عملي، خط مشي کيفيت و اصلا هر چيزي در مورد کيفيت، بالابردن سطح آگاهي عمومي، غني سازي، توسعه مديران و کارمندان، چالش، شبکه سازي، مديريت دانش، بهره وري، اصلاح نظام بازتوزيع درآمد، کلاههاي تفکر و سازمان يادگيرنده، خود کفايي، افق، سياست گذاري، شبکه سازي و هرچيز خوبي که ميتونست خوب باشه ولي نيست. اينها به گمانم ورژن دوم همون مفهومهاي ديني باشه مثل آخرت، جواد و خيلي چيزهاي ديگه (سر فرصت) که امروزه منقرض شده و توي ذهن امروزيها ازش به عنوان end و آخرت مفهومي که ميشه به مخاطب انتقال داد استفاده ميشه.
Monday, May 11, 2009
براي پاييز زدورس در تابستان داغ
سيگار را به کناري گداشته ام
براي اين کاردليل خوبي پيدا کردهام. آدم بايد خيلي ضعيف باشد که براي کنترل احساسات خود از اين وسيله استفاده کند. تقريبا از دوره دبيرستان باهاش آشنا بودم. گاهي آتيش به آتيش گاهي روزي يکي دو نخ.
به اميد روزي که مشارکت در "سرنوشت خويش" را هم با همه بهانههايش رها کنم و از اين ضعف روشن انديشي خلاص شوم.